محمد شهیدالاسلامی، که زاده یکم اردیبهشتماه سال ۱۳۲۲ در کوچه روشن و در محله چهارباغ است، درست در سالهای ابتدایی جوانیاش وارد تحریریه روزنامه خراسان میشود و بعدها نیز همکاری با روزنامه اطلاعات و آفتاب شرق مشهد در کارنامه کاری او ثبت میشود.
برای مرور بخشی از خاطرات روزنامهنگاری او به منزلش در محله کلاهدوز میروم. خانهای با چیدمان سنتی که نشان از سلیقه خاص صاحبان آن دارد. حیاط گلکاری شده، اسباب و اثاثیه سنتی که به زیبایی در کنار هم قرار گرفتهاند.
آقای شهیدالاسلامی که به گفته خودش همه او را با نام «شهیدی» میشناسند، با روی خندان به استقبالم میآید و پس از گپ و گفت خودمانی، درباره نحوه شروع همکاریاش با روزنامه خراسان، چنین میگوید: جوانی بودم که بهشدت به نویسندگی علاقه داشتم، گاهی مطالب و یادداشتهایی هم مینوشتم. تا اینکه یک روز دیدم یکی از مطالبم با کلی تغییر در روزنامه خراسان چاپ شده است.
پرسانپرسان نشانی دفتر روزنامه را پیدا کردم. دفتر روزنامه خراسان، آنزمان در خیابان ارگ قرار داشت. به آنجا رفتم و پرسیدم مسئول فلان بخش (بخشی که مطلبم در آن به چاپ رسیده بود) کیست؟ گفتند طبقه بالا، اتاق سمت چپ، خانم مروارید! وارد اتاق خانم مروارید شدم و پس از احوالپرسی کوتاهی، سریع رفتم سر اصل مطلب و گفتم چرا نوشته مرا با کلی تغییر چاپ کردهاید؟
او لبخندی زد و گفت پس صاحب این دستنوشته شما هستید؟ گفتم بله و او ادامه داد: علت تغییر در مطلب شما وابسته به اصول و قواعدی است که در روزنامه حاکم است.
خلاصه همان موقع بود که خانم مروارید به من درخواست همکاری دادند و من هم ازخداخواسته پیشنهادش را قبول کردم و اینطور شد که از سال ۱۳۳۹ وارد مجموعه روزنامه خراسان شدم. (این خبرنگار پیشکسوت اشاره میکند که بانو مروارید یکی از اولین زنان روزنامهگار در مشهد است)
حدود دوسال با روزنامه خراسان در بخشهای مختلف همکاری داشتم. در آن زمان سیدجلالالدین تهرانی، استاندار خراسان که نیابت تولیت عظمی را نیز داشت، سر مسئلهای با فخرالدین حجازی، سردبیر وقت روزنامه خراسان، دچار مشکل شد و حجازی را به رشت تبعید کرد.
من هم به تبعیت از او استعفا دادم. بعد از مدت کوتاهی به دیدن حجازی رفتم و از او خواستم که ساکت ننشیند و بهنوعی مبارزه را شروع کند. خلاصه ما هر دو راهی تهران شدیم و حدود سه ماه آنجا ماندیم.
در طول این مدت با افراد و مشاهیر زیادی از جمله آیتالله طالقانی و شیخ محمود علوی ملاقات داشتیم که حتی چندین پیشنهاد کاری هم به حجازی دادند، اما او قبول نکرد و به مشهد بازگشتیم.
شهیدی ادامه میدهد: سرانجام تهرانی با حضور حجازی موافقت کرد و او در مشهد ماند. مدتی بعد هم با من تماس گرفت و گفت: آیا تمایل داری که در روزنامه آفتاب شرق مشغول به کار شوی؟ و من قبول کردم.
در آنزمان مطبوعات از لحاظ تعداد غنی بودند. ما یک روزنامه صبح داشتیم و یک روزنامه عصر! صبح روزنامه خراسان و عصر آفتاب شرق، روزانه منتشر میشد. همچنین حدود ۱۶ هفتهنامه مستقل از جمله نورخراسان، ناطق، نوای خراسان، هیرمند و... داشتیم که از همه مشهورتر هفتهنامه هیرمند متعلق به مجید فیاض بود که برخی مخالفان دستگاه وقت، مثل آقایان حبیب امامی، نعمت میرزازاده و فریدون صلاحی با این هفتهنامه همکاری میکردند.
او ابراز میکند: مدت دو سال با روزنامه آفتاب شرق کار کردم و پس از آن محمدحسن صالحی، سرپرستی روزنامه اطلاعات در استان خراسان، توسط دامادش جعفر حسنزاده که عکاس روزنامه بود به بنده پیشنهاد کار داد و من هم قبول کردم. از سال ۱۳۴۲ تا سال ۱۳۵۱ همکاری من با روزنامه اطلاعات ادامه داشت که در این مدت اقدامات زیادی انجام دادیم.
در آن زمان روزنامه اطلاعات هفتهنامههای مختلفی داشت. اطلاعات کودکان، اطلاعات هفتگی، اطلاعات روزانه، ژورنال دوتهران، کتاب حبیبی، اطلاعات سالانه، اطلاعات بانوان، اطلاعات هوایی، دنیای ورزش و تهران ژورنال ازجمله این نشریات بودند.
این خبرنگار پیشکسوت ادامه میدهد: به یاد دارم که در آن زمان مثل حالا نبود که هر خبرنگاری در حوزه تخصصی خاصی کار کند و مثلا خبرنگاری اقتصادی، سیاسی، شهری و... نداشتیم و همگی در همه حوزهها فعالیت میکردیم که این خودش سختی و مشقت کار را دوچندان میکرد.
همچنین به دلیل اینکه شهرستانها هم زیرمجموعه ما بودند، فشار مضاعفی را متحمل میشدیم. به این شکل که اخبار و مطالب از شهرستانهای استان خراسان به دست ما میرسید و بعد از اینکه بررسی میشد برای چاپ به تهران ارسال میکردیم.
او به یکی از اقدامات خودش نیز اینگونه اشاره میکند: در دوره حضور در اطلاعات تحریریهای را زیر نظر خودم ایجاد و افراد توانمند مطبوعاتی مشهد را در آن دور هم جمع کردم. بهعنوان نمونه آقای ظهورکاری در زمینه دنیای ورزش و علی سیاح در زمینه مجلات هفتگی فعالیت میکردند.
شهیدالاسلامی از تلاش بیوقفه خبرنگاران در آن دوران سخن به میان میآورد و خاطرنشان میکند: زمانی که در روزنامه اطلاعات مشغول به فعالیت بودم، همکار و دوست خوبم آقای همایون میلانی در کیهان قلم میزد.
همکاران خوبی در کیهان داشتم، اما با این حال میزان رقابت با روزنامه کیهان نیز بهشدت زیاد بود. بهطور کلی کارمان خیلی فشرده بود و از صبح زود تا ۱۱ شب مشغول جمعآوری اطلاعات و اخبار بودیم. من خودم به نوعی خبرساز بودم و بیشتر اوقات رسانههای دیگر برای دریافت اخبار با من تماس میگرفتند و از من میخواستند که به آنها خبرهای جدیدی بدهم.
از طرفی روزنامه اطلاعات به دلیل اینکه کشوری بود، گستردگی مطالب داشت و در همه زمینهها فعالیت داشتیم. همچنین امکاناتی که داشتیم بسیاری از روزنامهها نداشتند، مثلا دستگاههای چاپی ما هیچجا نبود.
البته باید تأکید کنم که امکانات و راههای ارتباطی مثل الان آنقدر ساده و دردسترس نبود و ما بهسختی کار میکردیم. مثلا اگر قرار بود گزارشی را برای مرکز روزنامه در تهران بفرستیم، ممکن بود ساعتها منتظر ارتباط تلفنی بمانیم، زیرا خیلی اوقات ارتباط ما با تهران قطع میشد و ما خط تلفن نداشتیم که مطالب را ارسال کنیم.
وقتی از او درباره به یادماندنیترین خاطرهاش میپرسم، لبخندی میزند و میگوید: هر روز و هر سوژه یک خبرنگار برایش خاطره است. اما من اصرار میکنم که یک سوژه را به خاطر آورد و او برایم تعریف میکند: یکی از خاطرات تلخ من مربوط به سوژه قتلی است که در آن مردی یک خانم دبیر و مادرش را به قتل رسانده بود.
قاتل (حسین کردستانی) ادعا میکرد که شیفته دختر بوده و بهدلیل پاسخ رد از سوی خانم دبیر، دست به این جنایت زده است. البته در آن زمان جنایت و قتل مانند امروز زیاد نبود و حداکثر ماهی یک مورد در استان قتلی خاص رخ میداد. اما این جریان قتل بهشدت سر و صدا کرد و حتی صدایش به گوش رسانههای آنور آبی هم رسید.
یادم نمیرود که زمان دادگاه و اعلام حکم اعدام، آنقدر شلوغ بود که آدم بهراحتی در جمعیت گم میشد. مردم از جاهای مختلف کشور برای حضور در دادگاه آمده بودند بهطوریکه بیرون از سالن و در خیابانهای اطراف دادگاه ایستاده بودند.
در آنزمان حسن بزرگی، دادستان دادگاه خیابان مدرس، بود؛ مردی بسیار فاضل و دانا که اطلاعات تاریخی دقیقی هم داشت. من بارها به او مراجعه میکردم و درباره مسائل تاریخی میپرسیدم و او نیز با سعه صدر پاسخ میداد.
او در ادامه از واقعه تلخ زلزله جنوب خراسان هم اینگونه یاد میکند: در روزهای آخر تابستان سال ۱۳۴۷ حدود ساعت ۳ بعدازظهر بود که زمین شروع به لرزیدن کرد، به دنبال دریافت اطلاعات که چه شده به دفتر شیر و خورشید که مسئول آن تیمور سهامی بود، رفتم و پرسیدم خبر دارید که مرکز زلزله در کجا اتفاق افتاده است؟
او پاسخ داد: به طور دقیق نه، اما ارتباطمان با جنوب خراسان قطع شده است. دوباره پرسیدم قرار نیست کسی را اعزام کنید؟ سهامی گفت: چند آمبولانس داریم میفرستیم. خلاصه من هم با همان آمبولانسها به محل زلزله رفتم. ۱۶ کیلومتری گناباد و در شهرستان کاخک، جایی بود که از شدت زلزله هفت ریشتری آسیب بسیاری دیده بود. به طوری که حدود چهارهزار تن کشته شده بودند.
زلزله همه چیز را با خاک یکسان کرده بود. به دلیل کشتههای زیاد، در نزدیکی امامزادهای که در آنجا قرار داشت، زمینی را گود کرده بودند و جسدها و جنازهها را داخل گود میانداختند و روی آنها آهک و خاک میریختند و دفنشان میکردند.
دو، سه شب بعد هیئت دولت برای بازرسی آمد و آماری را که من تهیه کرده بودم، به هویدا دادند و او خواهش کرد بهدلیل اینکه اذهان مردم بیشتر از این مشوش نشود، اسناد را منتشر نکنیم. شرایط خیلی سختی بود طوری که من سه شب نخوابیدم.
یادم است شبی روی تل خاکی نشسته بودم و داشتم دوربین عکاسیام را بررسی میکردم. ناگهان از دور سایه سفیدی را دیدم؛ دقت که کردم پیرمردی با قامت بلند را دیدم که ردای سفیدی بر تن داشت.
در یک دستش کلنگ بود و دست دیگرش در دست دختری ده، دوازدهساله که بدون توجه به اطراف و حتی من، به سمت گود جنازهها حرکت میکردند. من سریع با چندتا فیلمی که درون دوربینم باقی مانده بود از آنها عکس گرفتم و برای روزنامهمان فرستادم.
فردای آن روز که عکسها چاپ شد از مرکز با من تماس گرفتند و گفتند که با این عکس شاهکار قرن را خلق کردهای! حتی نیمصفحه ابتدایی روزنامه اطلاعات را به عکس من اختصاص دادند، گرچه دریغ از یک تجلیل کوچک!
شهیدالاسلامی بعد از سالها فعالیت در حوزه خبرنگاری و روزنامهنگاری، سرانجام این شغل را کنار میگذارد. دراینباره میگوید: آنقدر فشار کاری زیادی داشتم که هم بهلحاظ روحی و هم از نظر جسمی صدمه دیدم، درآمد بسیار مختصری هم داشتم که حتی کفاف گذراندن زندگی روزانهام را نمیداد، از طرفی یکسری مسائل شخصی هم پیش آمد که سبب شد کار روزنامهنگاری را کنار بگذارم.
بعد از اینکه از صنف روزنامهنگاری خارج شدم، طولی نکشید که به درخواست یکی از دوستان وارد حرفه داروسازی و سُرُمسازی شدم و در این عرصه هم فعالیتهای زیادی انجام دادم و بقیه سالهای کاریام را در این شغل پردردسر گذراندم.